ساحل دریا آن لاین

ساحل دریا آن لاین

تماس و پیامک به نشریه 09117895385 و ارسال ای میل sada1390@yahoo.com
ساحل دریا آن لاین

ساحل دریا آن لاین

تماس و پیامک به نشریه 09117895385 و ارسال ای میل sada1390@yahoo.com

اگر نمی دانی سعی کن بدانی، اگر می دانی سعی کن ببینی و اگر می بینی سعی کن عمل کنی


2    99584_557   11


نیمه پر/ او  حرکت در مسیر خدا را لحظه ای از یاد نمی برد و در برخورد با مسایل مذهبی مانند روحانیت مبارز برخورد می کر، هرگاه از حرکتهای مذبوحانه ی منافقین در بعضی از نقاط شهری می دید، قلبش به درد می آمد، سعی می کرد با افرادی که در سطح شهر دچار انحراف می شوند آنها را سرگرم کند، به آنها درس ایثار و اخلاق و امانت داری می آموخت و با آنها رفت و آمد می کرد.

 

زندگی نامه سردار شهید عقیل پروانه

 

سردار شهید عقیل پروانه فرزند علی اصغر در سال ۱۳۴۴ در خانواده ای مذهبی ، در لات محله ی شهرستان رامسر دیده به جهان گشود.

 

تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ی خواجه نصیر و راهنمایی را در مدرسه ی فرید گذارنید. ابتدای انقلاب و جنگ تحمیلی وارد سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شد.

 

او در مکتب شهادت در انتظار نشست، زیراکه راه حق را بطور کامل شناخته بود، اما خدمت به محرومان را هرگز از یاد نبرد و گاهی اوقات عده ای زیادی از محرومان و مستمندان را به صورت پنهان، تحت پوشش قرار می داد. قلب رئوف او برای محرومین می تپید و خدمت به مردم را عبادت می دانست.

 

او  حرکت در مسیر خدا را لحظه ای از یاد نمی برد و در برخورد با مسایل مذهبی مانند روحانیت مبارز برخورد می کر، هرگاه از حرکت های مذبوحانه ی منافقین در بعضی از نقاط شهری می دید، قلبش به درد می آمد، سعی می کرد با افرادی که در سطح شهر دچار انحراف می شوند آن ها را سرگرم کند، به آن ها درس ایثار و اخلاق و امانت داری می آموخت و با آن ها رفت و آمد می کرد.

 

او در سال ۱۳۶۱ به مدت سه ماه در محور« عملیاتی جنوب» شرکت داشت و بعد از اتمام مأموریت و توقف کوتاه مدت ؛ بارها در جبهه حضور یافت.

 آری! اینگونه نام عقیل در جبهه ی جنوب و آن هم در قسمت محور اطلاعات عملیات در لشکر ۲۵ کربلا می درخشید و هر کس نامش را می شنید به شجاعت عقیل می اندیشید. و همه می دانستند که عقیل در در دنیای موقت و خاکی ماندنی نیست و جایش در بهشت و مرقدش در کربلا می باشد، شوق شهادت عقیل آن چنان بود که بوی شهادت از لباسش و صورتش نمایان بود.

سرانجام آخرین مرتبه در مورخه ی ۳/۱۰/۱۳۶۵ در عملیات پر افتخار کربلای ۴ در جزیره ی ام الرصاص شرکت نمود و پایان تابناکی بر زندگی پربارش به همراه برادر کوچکتر از خودش بسجی قهرمان ابوطالب پروانه  رقم زد و هر دو در یک شب و در یک عملیات بار سفر بستند و به سوی خدا پرواز نمودند و به مجمع شهدا پیوستند.

 

 

خاطره:

 

برادر شهید، حبیب پروانه می گوید: او عضو سپاه بود. پنج بار به جبهه رفت و در عملیات های مختلف و در منطقه ی عملیاتی گوناگون شرکت کرد.

 

مادر بزگوار شهید می گوید:

 

آخرین باری که اعزام شده بود، به دیدارش رفتم در ادروگاه بود در اتاق ملاقاتی با هم نشستیم و صحبت کردیم. دیدم نگران است، پرسیدم: عقیل جان چه شده، نگرانی؟« گفت: آخر مادر جان، بچه هایی همراه من هستند که از دوستانم هستند، مادر ندارند، مادر ندارند که به ملاقاتشان بیاید و حالا تو آمدی، هم خوشحالم و هم ناراحت، چه کار کنم، دست خودم نیست.» من خیلی ناراحت شدم و برای آن بچه ها اشک ریختم.

 

او ادامه داد: یک شب خواب دیدم که ابوطالب آمد و لباس سبز به تن داشت و با درجه و مدال شجاعت، سلام کرد و من هم به آغوشش کشیدم. سر و صورتش را بوسیدم پرسیدم که پس عقیل کجاست؟ گفت: ما جلوی شهرداری از ماشین پیاده شدیم، عقیل رفت خانه دو شهید کوزه گر، لحظه ای نگذشته بود که عقیل هم آمد، چقدر زیبا بود او هم لباس سبز پوشیده بود و مدال و درجه هایش بزرگ و زیبا بود. بغلش کردم و بوسیدم اش همین طور نگاهش می کردم. خیلی زیبا شده بودند. دوست داشتم همینطور بایستم و نگاهشان کنم. خیلی لذت داشت، ناگهان از خواب بیدار شدم و فریاد زدم« ابوطالب، عقیل کجا هستند؟»

 

 

فرازی از وصیت نامه شهید:

 

سلام ای مکتب خون و پیام ای یاور بی کسان و ضعیفان، ای دشمن کافران و مستکبران، سلام بر رهبر عظیم اشان اسلام، امام خمینی و درود برکسانی که پیام امام که همان پیام خداست لبیک گفتند.

 

خدایا نفس مطمئنه را نصیبم گردان، زیرا که می خواهم عاشق تو گردم، و به سوی تو که معبود من هستی پرواز کنم، چون خودت گفتی که هر کس عاشق من شود من عاشق او خواهم شد و او را خواهم پذیرفت و خونبهایش را خواهم داد.

 

خواهرم گرچه یک روز آرزو داشتید که برادرتان داماد کنید و اما بدانید دامادیم روزی است، که در خون سرخ غلطان باشم و در خون خود شناور باشم و در آن روز، آن لحظه، لحظه دامادی من است و بدانید عروس من شهادت است.

 

خواهرم حجاب تو سنگر آغشته به خون من است، ولی بدان تفنگی که در دست من است، چادری بر سرتوست.

 

جملات قصار شهید:

 

دوست عزیزم، زندگی چند صباحی بیش نیست، می گذرد و چنان سریع می گذرد که مثل رودی پرخروش که به دریایی وسیع بپیوندد. چنان زندگی کن که فردا وحشتی نداشته باشی، اگر نمی دانی سعی کن بدانی، اگر می دانی سعی کن ببینی و اگر می بینی سعی کن عمل کنی… فردا دفترچه ی اعمالت را جلویت باز می کنند…. دوست عزیز امام را تنها نگذارید. وگرنه برغم یک اشتباه باید سالها افسوس خورد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد