ساحل دریا آن لاین

تماس و پیامک به نشریه 09117895385 و ارسال ای میل sada1390@yahoo.com

ساحل دریا آن لاین

تماس و پیامک به نشریه 09117895385 و ارسال ای میل sada1390@yahoo.com

رامسر رنگ رخسار خود را از خداوند دارد و رنج درونش را از خلق خدا

 

سهیلا محمدی


در اعماق خیالم عزم سفر کردم ، تماشای دشت ها وکوههای سر به فلک کشیده ، جنگل های مخروطی شکل و دریای نیلگون حریصانه مرا به دنبال خود می کشیدند و من می رفتم .

 

 گذر از این همه زیبایی خدادادی ، تجلی عظمت پروردگار را در برابر چشمانم به نمایش گذاشته و هر لحظه از بن جان  از داشتن این همه نعمت هزاران بار شکر خدا را ذکر بر لبانم ساخته بودم. همچنان مست تماشای این همه موهبت بودم که عروسی زیبا پوشیده در لباسی پر از گلهای سبز و آبی نشسته بر سنگی یافتم . آن عروس زیبا با آن لباس بی نظیرش ، اما سر در گریبان نشسته بود ، مرا که دید تکانی به خود داد ، سلامش کردم ، به گرمی پاسخ گفت.

 

پرسیدم نامت چیست ؟ غمت چراست ؟

 

پاسخ داد: چگونه نامم را نمی دانی ؟ آوازه ام جهانی است و بیش از 800 نقطه در جهان بنام من است ، همانی که عروس شهر های ایرانش می خوانند . من رامسرم. مبهوت نگاهم را به چشمان نافذش دوختم ، نگاه از من برگرفت و آهی سرد از سینه برون داد.

 

حس کردم دردهای زیادی در سینه دارد که می خواهد بازگو کند پس چون شنونده ای حرفه ای کنارش نشستم و سرا پا گوش شدم.

 

رامسر لب به سخن گشود و گفت : من رامسرم و نقاش طبیعت ، خداوند بزرگ آن چنان ماهرانه مرا نقاشی کرده است که هر بیننده ای با دیدن جاذبه ها یم حیران می ماند دراین ادعا همین بس که هم دریا دارم و هم جنگل بی نظیر ، فاصله دسترسی به کوه و دریایم بسیار اندک است و آسان .مسیرهای ییلاقی ام وصف ناپذیر است اما با همه زیبایی خدادادی ام همواره متحمل نامرادی ها ، بی تدبیری ها و جفاهای بسیاری شده ام ! پرسیدم چگونه ؟

 

پاسخ گفت : پیش از پیروزی انقلاب اسلامی هنگامی که محمد رضاشاه پهلوی مرا به نوعی بعنوان پایتخت دوم خود انتخاب کرد ،   محل عیش و نوشهای خاندان وی شدم و البته بناهای زیادی هم در من ساخت که اکنون بعنوان آثار تاریخی برجای مانده از دوره پهلوی مورد توجه همه گردشگران است ولی همین انتخاب موجب شد تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی  نگاهی سیاسی نسبت به من شکل گیرد و من بدلیل یک شهر مورد توجه رژیم منحوس پهلوی ، از قطار پیشرفت و توسعه عقب بمانم.

 

دو دیگر اینکه ، دوریم از مرکز استان مازندران و سیطره شرق مازندران بر غرب آن یکی دیگر از عوامل عقب ماندگیم است و صد البته امان  و فغان از مدیرانی که برمن حکومت کردند و تنها به فکر میزشان بودندو بس و سر سوزنی دلشان به حالم نسوخت و نخواستند ببینند که روز به روز در حال نابود شدنم چه مدیران بومی که برمن حکومت کردند و چه آنانی که از نقاط مختلف کشور برمن حکم راندند.

 

 در این میان بودند مدیرانی که برای پیشرفتم متحمل زحمت ها شدند اما همواره دستهای پنهانی انگار مانع آنان میشد...

 

رامسر سری به علامت تاسف تکان داد و گفت : چه زخم هایی بر دلم برجای مانده است که نتوانسته اند درمانش کنند ، زخمایی چون هتل هفت ستاره سماموس ، طرح توسعه فرودگاهم که نیمه کاره مانده  ، پل صفارودم که تبدیل به یک پارکینگ شده است ، فرهنگسرای نا فرجام ،تصفیه خانه ناتمام و...چه زگیل هایی که برتنم روییده شد و درمانی ندارد مانند برج چشم انداز که بیشتر به توموری در وسط قلبم شبیه است و به محل تردد احشام مبدل گشته ، چه رنجهایی که از دیدن باغ ایرانی که می توانست تبدیل به زیباترین منطقه گردشگری در پیشانی ام شود اما اکنون بیشتر به یک ویرانه شبیه است ، چه عذابی را تحمل می کنم وقتی می بینم سنگهایی که برای ساختن باغ ایرانی ام با صرف هزینه میلیاردی از خارج کشور وارد شده اند در حالیکه اصفهانمان همین سنگها را بصورت انبوه تولید می کرد ، نابود شده اند و چند سال است که در سطح باغ به حال خود رها شده اند .

 

رامسر آهی بلند سر می دهد و می گوید دلم می خواهد از دست این مسئولان بی مسئولیت زار زار به حال خود و بیت المال  بگریم ! آخر چطور دلتان می آید که بیت المال را اینگونه در مملکت اسلامی حیف و میل کنید ؟

 

صدای غم گرفته رامسر دلم را می آزرد ، او عقده های جمع شده در سینه اش را گشوده بود و می گفت و من با خود می اندیشیدم چه عروس زیبایی و چه دل پر دردی ... رامسر رنگ رخسار خود را از خداوند داشت و رنج درونش را از خلق خدا ...

 

رامسر بازهم گفت : می دانی چقدر چشمه های آبگرم معدنی دارم که می توانند به عنوان یک ظرفیت بالای توریسم درمانی مورد استفاده قرار گیرند ، می دانی این موهبت خدا دادیم  را اصلا مدیران نمی بینند با نمی خواهند که ببینند ، بیمارستانم ، دانشگاه واحد بین المللم ، روستاهای زیبایم ، ییلاقات بی نظیرم ، آبشار سیاسرتم در جنگل دالخانی که به روایتی بلند ترین آبشار قطره ای ایران است و بسیاری دیگر از داشته هایم که اگر بدرستی حفظ ، بهسازی و نگهداری شوند ، من همه چیز دارم ولی صد افسوس که مدیران بیشتر دلشان برای میزهایشان سوخت تا برای من !

 

چهره اش افسرده  و عمیق در فکر فرو رفته بود ، لحظاتی بعد لبخندی برلبش ظاهر شد ،جویای تغییر حالش شدم ، گفت : حدود 10 ماه قبل مدیر ارشدی را برای ریاست برمن انتصاب کردند ، از زمانی که او آمد نور امیدی در دلم روشن شده ، زیرا خود می بینم که شبانه روزی به فکر من است ، او می خواهد برایم پزشکانی متخصص را به استخدام در آورد تا زخمهایم را درمان کنند ، او به دنبال فراهم کردن بودجه و اعتبار و مدیریت صحیح شهری است ، او دلسوز است و مرا دوست دارد وتمام هم وغم خود را در جهت عمران و آبادانی ام  بکار گرفته است.

 

از او راضی ام و می خواهم که مردمم قدر دانش باشند و سایه اش مستدام بر من بماند شاید با تلاشهای صادقانه اش من درمان شوم و به معنای واقعی عروس باشم آن چنان که وقتی گردشگری  پا روی خاکم می گذارد از جاده های ناهموارم ، از وضعیت نا بهنجار مناطق گردشگری ام ، از چهره عبوس باغ ایرانی ام ، از بناهای تاریخی ام که در حال نابود شدن هستند، از ساخت و سازهای ناهمگونم و از بی تدبیری مدیرانم .. خجالت نکشم .

 

شما هم به این حاکمم بگویید که بماند و همچنان کار کند چراکه تا اکنون ثابت کرده است که مرد کار است ساده و بی ریا و امید وارم در پناه میز ریاست رفتارش تغییر نکند و همین گونه بماند.

 

باشد  روزی  که شاهد رامسری باشیم، در حد نام و آوازه جهانی اش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد